arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

روز مادرانه من

دومین شکم بزرگ من که تو رو تو خودش حمل میکرد نشون داد من برای دومین بار مادر شدم. سال 93 هم بمن مادرانگی دیگری داد.و خدا لیاقت دوباره مادر شدن رو بمن بخشید. خدایا بخاطر لطفت بمن ازت ممنونم. دوتا عشق از وجودم مادربودنم رو بمن یادآورن و من شاکرم ازاین نعمت. خدایا دامن همه زنها رو سبز کن تا این روز رو از طرف جوجه خودشون تبریک بشنون.  
21 فروردين 1394

روز مادرم

یادت هست...؟اسم قاشق را گذاشتی قطار هواپیما کشتی....تا یک لقمه بیشتر غذا بخرم. شدی خلبان ملوان و لوکوموتیو ران....به من میگفتی:عزیزم غذا بخور تا زود بزرگ بشی...شیره بزرگ بشی...حالا من بزرگ شده ام ،تو بزرگتر...حالا قوی شده ام و تو ضعیف تر... کاش من هیچ وقت بزرگ نمیشدم تا تو همانطور جوان بمانی... کاش هیچ وقت قوی نمیشدم که الان ضعف رو در صورت زیبایت نبینم.... دستهایت را نوازش میکنم،تا تمام خاطرات خوب زندگیم را بیاد آورم. سلامتی مادر که خمیده ترین ایستاده دنیاست مادرم روزت جاودان و تو در کنارم همیشه باشی . منو بخاطر جونی کردنم ببخش و حلالم کن.حالا که مادرم میفهمم که چی کشیدی. مامانم منو بخاطر دوستت دار...
21 فروردين 1394

بهارت تا ابد جاویدان

پرنس خونمون سلام سلام بهاری من به یدونه پسرم که امسال اولین بهارو تجربه کرد و قراره سالهای سال بهاران در کنار هفت سینی پر از عشق را تجربه کنه. امروز پیش ما و در کنار مامان و بابا و خواهریت و 4تا پدر و مادر بزرگات و خانواده دایی و 3 تا عمه هات و فرداها در کنار عشقت و خانواده ات سال جدید رو جشن خواهی گرفت. امسال مثل هر سال البته قبلن تو نبودی جوجو خان، خونه مومو بودیم ساعت2:15 نیمه شب تحویل سال بود و امسال زن دایی و رادینم بودن.بعد سال تحویل رفتیم خونمون و 1 فروردین هم دیدنه مامان مریم اینا و عمه ها رفتیم. کل 14 روز رو در رفت آمد بین این 2 تا خونه بودیم.آخه ما اینجا کسیو نداریم.البته 3 روزی هم عمه اکرم عمه من اومدن اینجا.ع...
15 فروردين 1394

پایان 8 ماهگی دردونم

پسره یدونه مامان سلام عزیز دلم شیرین شدی یه دنیا. دیگه 2 تا دندون پاینت کامل شدن و 2 تاهم بالا سفید شدن و دارن میزنن بیرون. بتاریخ 21 بهمن 93 مهمونی دندونیت رو گرفتییم.3تا عمه هات با خانوادهاشون و عمه اعظم من با عمو امیر هم شرکت داشتن.کلی به آدرینا و رادین و ماهان خوش گذشت.کلی کادو جمع کردی و آخر مهمونی هم تو بساط انتخاب شغل اون قیچی رو برداشتی بعد گوشی پزشکی رو نتیجه اینه که جراح میشی ایشالله.شب خوبی بود البته ادرینا بشدت مریض شد همون شب. جدیدا هم شیر از طرف چپ میخوری و سمت راستی رو با هزار ترفند میخورونم بهت.کلی هم کمر درد میگیرم. 4 اسفند ویزیت ماهیانت بود.کم وزن گرفتی اما تازه شدی مثل خواهریت. در مورد نشستنت...
24 اسفند 1393

مبارکه مبارکه

سلام سلام گل پسری قند عسلی مبارکه اولین دندونت باشه مامانی.اولین دندون پایین سمت چپ زده بیرون دومی هم داره میاد بیرون. چند روزی بود بیقرار بودی.شیر بجز موقع خواب نمیخوردی.اگر هم میخوردی فقط 2 دقیقه.خیلی ناراحت بودم.فکر میکردم دیگه شیر دوست نداری. البته هفته پیش یه دستی رو دندونات کشیدم هیچی نبود اما امروز تو بغل خاله الناز بودی گفت نکنه دندون در اورده گفتم نه بابا اما تا دست کشیدم دیدم بلهههههه هههههههههههه اولی بیرونه دومی هم داره میاد بیرون. خلاصه فهمیدیم دردت چی بوده و چرا بی قراری؟! قربونت نجابتت برم که بقدری متین بودی که دردتم نفهمیدیم. حالا تو فکر یه آش دندونی هستم برات.هفته دیگه عمه هات میان شمال عمه ...
15 بهمن 1393

6ماه عاشقی با تو

سلام عشق مامانی پسر خوشگل و خوش اخلاق مامانی نمیدونی چقدر شیرین شدی.حتی الکی دعواتم میکنیم میخندی.آخه پسرم اینقدر خندون. واکسن 6ماهگیتم زدیم.اصلا اذیت نکردی.مرسی که اینقدر آروم و خوبی. اما کارت بهداشتت خبر از این میده که رشد نکردی.نه خوب وزن گرفتی نه قد کشیدی و نه دور سرت.خیلی ناراحت شدم.اما دکترت گفت مهم نیست و طبیعیه. دکترت گفت عوضش خیلی ارتباط عمومی قوی داری و خوش برخوردی..... عشق مهربون من چند روزی هست دست دستی میکنی.خودت دست میزنی و میخندی.البته تا ما میگیم دست دستی مکث میکنی و باز شروع به زدن میکنی. صدا هم خیلی دیگه زیاد در میاری.قققققققققققق یا آقاااااااااااااااآقااااااااااااااااااااااااااااااا .موم...
2 بهمن 1393

مرد کوچک من

سلام به عسلی مامان گل پسرم شرمنده.دیر میام و کم مینویسم.............. برات بگم از اتفاقات این ماه:بله قبل عاشورا دعوت شدیم تهران خونه عمه اکرم عمه من. بابا ما رو برد شب اول همگی خونه عمه سولماز شام بودیم و بعد بابا ما رو برد خونه عمه اکرم و برگشت شمال.ما 5 روزی موندیم اونجا.تاسوعا و عاشورا رو تهران بودیم اما چون سرد بود خیلی کم بردمتون بیرون. خیلی آقایی کردی و اصلا اذیت نکردی.البته ادرینا هم خانومی رو تموم کرد در حق من. بعد چند روز بابا اومد و برگشتیم خونمون. اونجا همه عاشقت شدن.مدام تو بغل یا آیسا بودی یا عمه یا اناهیتا. خبر مهم دیگه اینکه عمه سولماز داره مامان میشه.و شما صاحب یه پسر یا دختر عمه میشی با 1...
24 آذر 1393