arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

رهایی ازواکسن وپستونک

سلام گل خوشگل مامان. بالاخره یک سال و نیمت شد.هرروز بزرگتر و بزرگتر میشی.شیطون تر و آتیش پاره تر. و من هرروز عاشق تر. 16دی ماه واکسن یک و نیم سالگیتو زدیم.چه شب بدی بود.تا 4 صبح گریه کردی.ازرو پام میزاشتم پایین جیغ میکشیدی.دستت درد میکرد.الهی قربونت برم.دست چپت رو با دست راست نگه داشته بودی تکون نخوره.اوشب فقط4ساعت خوابیدیم.روز بعدش یکم بهتر بودی.الان 4روزی گذشته.اما فردای روز واکسن یعنی 17 دی پستونکت گم شد.نرفتیم بخریم.تصمیم یهویی گرفتیم از پستونک جدات کنیم.البته تا الان که 3روز گذشته خیلی ساده تراز آدرینا جدا شدی.حالا امشبم ببینیم چطور رد میشه.تقریبا خیلی کم بهونه گرفتی.ممنونم از آرامشت. البته امیدوارم تو از شیر گرفتن و پوش...
20 دی 1394

چند تا عکس سام من

مامانم بوسیده خوب آرسام گاهی اینجا دوش میگیره پروسه بعد حموم با موهای اینجوری تلویزیون دیدن بشدت زیر میز پنهون شدن آرسام و بوبو یروز خوب رستوران برکه جاده تبریز به اسکو ر روز آخر با ماشین مهربون و با وفا آدرینا واسه عروسک اشک میریخیت و ارسام پرید تو بغلش دوتا چوجو این زیرن نفسهای مامان و بابا سالها بعد این عکس تکرار خواهد شد! سایز چی میشه اون موقع؟ ...
11 آذر 1394

زیباترین حس من

گل پسر خوشگلم سلام پاییزی مامان به تو پسر م عشقم خیلی شرمنده توام که خیلی دیر به دیر میام برات مینویسم. بخدا وقتی برام نمیمونه.از لحظه بیدارشدنمون تا خواب شب بدو بدو داریم. امروز که برات نوشتم یک سال  و 4ماه و25 روز داری. حالا دیگه 16تا دندون داری هرچند که دندونای جلوت بخاطر قطره اهن دارن سیاه میشن. از اواسط  ابان هم بعد 2ماه تمرین و تنبلی بالاخره داری راه میری.کامل کامل.تازه سرعت هم پیدا کردی.وقتی در حموم بازه بدو بدو میری تو حموم تا بیام بگیرمت سریعتر میری.و البته باکلی جیغ و خوشحالی. حرف زدنم که هیچی دیگه قربونت برم تنبلی مامان.تنها کلمه و اولین کلمه که یاد گرفتی داغه هست.برای اینکه به چای داغ یا ب...
11 آذر 1394

راه رفتن در سفر

سلام جوجه شیطون خودم بله آقا آرسام هم راه رفت .خونه عمه ناهید(دختر عمه من)روز 22 شهریور94 در 14ماه و 6 روزگی چند ثانیه بدون کمک ایستادی بعد نشستی.خوشت اومد و هی ما میشمردیم و تو می ایستادی بعد مینشستی. دو روز بعدش هم چند قدم اضافه کردی و مثلا راه رفتی.البته فقط یک روز هنرت رو نشون دادی و دیگه تکرار نکردی تا امروز خونه دایی.البته گاهی سر کیف باشی خودت دست هاتو ول میکنی و ذوق میکنی تا ما هم تشویقت کنیم. چون خیلی محتاطی هنوز تن به راه رفتن نمیدی. پسرم امیدوارم قدم هات همیشه محکم و استوار باشه و هرگز پاهات نلرزه. امسال هم دومین سفرت به آذربایجان بود.البته پارسال فقط دراز کش بودی و ساکت ولی امسال از دستت همه چیز جمع میشد...
1 مهر 1394

تازهای تو

سلام به پسر تابستونی خودم  گلم امروز آخرین جمعه مرداده.داشتم فکر میکردم که آدرینا تو این سن راه میرفته اما وبلاگشو دیدم متوجه شدم نه خیر خانوم خانوم ها هم تو تو15ماهگی راه رفته و تو هنوز وقت داری. اما شیطنتها شروع شده.مخصوصا خونه بوبو فقط,دنبالت میدوییم.بجز خونه خودمون همه جا اسیرمون میکنی. هنوز از حرف زدن خبری نیست اما دیروز تا لیوان چای دستم دیدی با ذوق گفتی دای. بیرون رفتنم هم که متوجه میشی.کسی دم در بیاد یا لباس بپوشیم میفهمی ددر تو راهه. عشق بزرگت هم رفتن تو حمومه.تا در باز باشه کف حموم کشفت میکنیم. خلاصه که عاشقتیم. جدیدا شبها تو خواب گریه میکنی و شیر خوردنت بیشتر شده.غذا هم که ای میخوری نمیخوری...
30 مرداد 1394

یکی از قشنگترین روزهای خدا

16 تیر 93 یکی از زیباترین روزهای خدا برای من و ... ساعت 8:30 صبح اومدی تا من باز سرشار حس قشنگ مادر بودن بهوش بیام.حیف که فقط چند ثانیه دیدمت اما دوری فقط 3روز بود.دست و پاهای سوزن سوزن شدت هنوزم از یادم نرفته. خدا رو شکر 1سال گذشته و تو پیش منی ،پیش بابایی ،پیش خواهر مهربونت. عشق مامان بوی تنت و نگاه مهربونت ،حسودی کردنت به آریا و کیانا وقتی بغلم هستن،د  د گفتنت و 4دست و پا رفتمنت،نشسته حرکت کردنت رو ....خلاصه لحظه به لحظه بودن با تو برام همه چیزه. عزیزم ببخش 2روز تاخیر در نوشتن وبلاگت داشتم.بعدا برات توضیح میدم. تولدت هم طلبت چون مصادف شد با 19 ماه رمضون.به امید خدا تولدت تو و آدرینا جون رو با هم و چند روز د...
18 تير 1394

تولدتون مبارک آریا و کیانا جون

ببخشید ببخشید گل پسرم عسل عسلم دیر اومدم بخدا خیلی گرفتارم.تو این 2 ماه که آریا جون و کیانا جون چشمهای خوشگلشونو به دنیا باز کردن. 13 اردیبهشت ما آریا و 20 اردیبهشت ماه کیانا (که البته ناغافل و خیلی زود )دنیا آمدن. قسمت بود ما تهران باشیم که عمه سولماز زنگ زد که باید اورژانسی سزارین بشه.تو هفته 30 بارداری بود اما کیانا خانوم گویا عجله داشت و اومد دیگه. خیلی کوچولو بود 1کیلو و 480 گرم.وایییییییییییییی جوجو خلاصه که 2تا فرشته خوشگل اومدن. گل پسرم چند روز دیگه تولدته و 1 سالت تموم میشه.خیلی بامزه 4دست و پا میری.روانگشتهای پات میایستی و خودتو پرت میکنی جلو رو سینه.روی زانو فقط دکوری میایستی. دد دد و م م &...
7 تير 1394