arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

اولین مسافرت به آذربایجان ریشه مامانی

سلام به پسر خوش اخلاق خودم گل پسرم منو ببخش که دیر به دیر میام و برات مینویسم.سرم یکم شلوغه.خب رسیدگی به 2 تا جوجه یکم وقتم رو پرتر کرده.هر چند که به لطف خدا دو تا جوجه آروم نصیبم شده. میدونم بالاخره یکی چشمت میکنه بس که آروم و خوش اخلاقی. تا باهات حرف میزنن مخندی . جدیدا هم از خودت یه صداهایی در میاری ،لباتو میخوری انگار یه چیز ترش خوردی. فکر کنم یواش یواش داری منو میشناسی حتی آدرینا رو هم میشناسی.آخه بما عکس العمل نشون میدی. تا به امروز که شبها خوب خوابیدی.از امروز به بعدم خدا بزرگه. راستی اولین مسافرتت رو هم رفتی.4مهر رفتیم تبریز خونه عمه ناهید(دختر عمه مومو وبوبو).ساعت 6 صبح راه افتادیم و 6 عصر هم رسید...
9 آبان 1393

2ماههههههه

عشق تابستانی من سلام پسر خوشگلم 2 ماه شدی.2ماه هر شب با ما هم نفس شدی و هر روز کنار ما زندگی رو تجربه کردی. هر شب تو گهواره کنار من آروم خوابیدی و من غرق لذت از کنار تو بودن شدم. دیگه کم کم میخندی.وقتی نازت میکنیم یا باهات حرف میزنیم لبخند تحویلمون میدی. خواهریت دیگه حساسیت سابق رو به تو نداره مگر اینکه یه غریبه بغلت کنه یا ببردت.میگه داداشمو بدین. وقتی من خوابم پستونک رو اون تو دهانت میزاره .و میاد و بوست میکنه. بمن میگه مامانی به داداشیم بگو نگران نباشه خواهری مواضبشه! منو تو هم داستانی داریم آرسام خان:از 12 شب تعریف میکنم: معمولا خواب تا 4 حتی 5 .یعنی خوابو به شیر خوردن ترجیح میدی.گاهی خودم میارمت ...
19 شهريور 1393

خاطرات زیبای تولدت

سلام پسرک شیرینم دیر اومدم چون سرم حسابی شلوغ بود ببخشید . اینم خاطرات زایمان پسرم 15 تیر 93 ساعت 7 شب دوش گرفتم وسایل رو برداشتم و از دخترم با ناراحتی خداحافظی کردم و بهمراه بابا مازیار و مومو راهی بیمارستان طالقانی چالوس شدیم. همون شب عمه اعظم (عمه من) و عمو امیر همسرش و عمه آزاده از تهران اومدن تا موقع زایمان ما تنها نباشیم. بعد پر کردن پرونده و رگ گرفتن از من مومو وبابا مازیار برگشتن خونه پیش آدرینا.البته مومو خیلی اصرار داشت بمونه اما من نمیخواستم خسته بشه تا فردا شب انرژی داشته باشه. من موندم و mp4 پر از آهنگ و یه کتاب جدول. اتاق خصوصی بود و حوصله ام سر رفته بود.راه افتادم سرک کشیدن به بقیه مامانا. ...
23 مرداد 1393

خوش اومدی پسرم

سلام گرم و شرجی تیر ماه به پسر تیر ماهی خودم عشقم بالاخره دیدمت و بغلت کردم.دیگه تو دلم خالی شده و تو کنار مایی. عزیزترینم میخوام خاطرات زایمانمو بنویسم تا همیشه یادت باشه که مامان چجوری تو رو دنیا آورد. عزیزم درست همین الان که دارم مینویسم تو تو دستگاهی بخاطر زردی.تو اتاق بغل هستی و مومو پیشت خوابیده.من بیدارم تا مواظبت باشم.دیشب هم تمام مدت مومو بیدار بود. پسرم خواهش میکنم سالم باش.نگرانی ما تو و آدرینا هستین ا سالم بزرگ بشین. دوستت دام 100000000000000000000000000 البته نهایت نداره   ...
23 تير 1393

روز موعود

پسر تیر ماهی من دارم میرم بیمارستان تا فردا صبح 2شنبه زمینی شدنت رو ببینم. عزیزم مرسی که 9 ماهو صبر کردی تا سر وقت بیایی. 16 تیر 93 روز دوشنبه پسرم میاد تو بقلم خبر بعدی عکسهاته عزیزم.تا صبح باییییییییییییی
15 تير 1393

فقط 1هفته

سلام پسر گرمایی من. تو کوچولو از اون تو پدر منو در آوردی.هر جا میرسم کولر نباشه سکته میکنم. شبها نمیتونم بخوابم گاهی تا 5صبح راه میرم. چنان از اون  تو خودتو فشار میدی که هر بیننده ای از دور میبینه که شکمم داره تکون میخوره. خلاصه که فکر کنم بر عکس آدرینای مامان شما اقا آرسام خیلی شیطون باشی. شنبه 7 تیر رفتم پیش خانوم دکتر عطا بخشی و نامه بستریمو گرفتم.دقیقا 1 هفته دیگه فرشته کوچولوی من زمینی میشی. دوشنبه روز خوبیه برای من چون خواهریت هم دوشنبه دنیا اومده. دوشنبه 16 تیر باید برم بیمارستان.یکم استرس دارم اما بخاطر دیدنت هم بیقرارم. آدرینا هی در موردت صحبت میکنه.خدا کنه ضربه نخوره دختر مهربونم. ...
9 تير 1393

عجله نکن

گل پسرم سلام.آقا مثل اینکه یکم عجله داری بیایی تو این دنیا.به خدا خبری نیست! چند روزه هی گوله میشی تو دلم.خانوم دکتر عطابخشی گفت ممکنه زایمان زود رس باشه.منم فعلا با ترس روزها رو میشمارم تا 16 تیر بشه و شما سالم و سلامت به دنیا بیایی.الان 22 روز مونده ،یکم صبر کنی میایی پیش ما. امروزم تولد مامان بود.1سال پیر شدم و ناراحتم.اما تو همین امسال پسری هم به جمع ما اضافه میشه. خواهریت که منتظرته.گاهی میاد دلمو میبوسه و میگه آرسام داداشی خودمه ،به آرا نمیدم. خلاصه که عشقم ما منتظرتیم و لباسات هم آماده است تا بیایی. هر 3تامون هم دوست داریم کنجد خان100000000000000000000000 تا ...
26 خرداد 1393