arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

با یاد او

1393/1/7 1:27
نویسنده : مامان آرزو
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهاری من به جوجه 23 هفته و4روزه ای که تو دلمه و من منتظرشم.قلب

آبان ماه سال 92 برای بار دوم فهمیدم دارم مادر میشم.یه کنجد فسقلی شروع کرد با هورمونهای من بازی کردن.

چقدر حالت هام با آدرینا فرق داشت.سر آدرینا من فرز و آروم بودم ویار نداشتم و جز عفونت کلیه که واسه سرما خوردگی بود و یکم گوش درد مشکل دیگه نداشتم.

اما سر این کنجد در 3 ماه اول مدام حالم بد بود غروبها دلم میگرفت و همش بغض داشتم نسبتا هم سنگین تر و بد ویار تر شدم.

تو تودلم بودی که رفتیم عروسی آناهیتا و امیر خیلی هم رقصیدم اما با ترس و لرز.

کم کم بزرگر شدی .آدرینا میاد شکممو میبوسه و میگه من خواهریشم.

از روزی که فهمیدم باردارم یه دل سیر دخترمو بغل نکردم.دختر باهوش و مهربونم هم دیگه رو شکم من نخوابید و اصرار به بغل کردنش نکرد.فقط ازم پرسید نی نی دنیا بیاد میزاری باز بپرم رو دلت.

اینا صحبت یه دختر 2 سالو نیمست.

ازم پرسید مامان بابای نی نی کین؟گفتم منو بابا مازیار.یکم فکر کرد گفت من کیشم؟گفتم خواهریش

یهو گفت ولی منم بچتونم.بغلش کردم گفتم تو یکی یکونه خونمونی.دختر بزرگمی.

از اون روز تو رو پذیرفت.

هفته 16 رفتم سونو ی گفت 90%دختره.خیلی خوشحال شدم واسه ادرینا که مثل من بی خواهر نمیمونه.با اینکه بابا هم خوشحال بود انگار ته قلبش پسر میخواست.آخه بابایی هم برادر نداره.

هفته 18 بازم رفتم سونو.دکتر گفت چی دوست داری؟گفتم مهم سلامتشه اما فکر کنم دختره!

گفت پسره خانوم نیگاه کن.تو رو نشونم داد کاملللللللل

به بابا زنگ زدم .تو راه تهران بود خیلی شاد شد.خیلی.زود به مامان مریم زنگ زد و مژده داد.

اسم هم برات پیدا کردیم بین آراز و آرسام توافق شد آرسام به معنی نیای داریوش

و اینکه من از قدیم عاشق اسم سام بودم.

یه سری مریضی هم برام پیش اومد مثل عفونت گوش و سنگ کلیه که باعث شد نتونم عروسی عمه سولماز برم.چون دکتر گفت تو جاده چالوس ممکنه کر بشی.

1 هفته ای هم هست که سر گیجه دارم و میگن عصبیه.نمیدونم والله.

در ضمن سال 93 شده و تو موقع تحویل سال تو 22 هفته و 5روزه بودی.الانم که دارم برات مینویسم 7 فروردینه و اگه خدا لطفشو شامل حالمون کنه و سلامت به دنیا بیای میشه اواخر تیر 93.

از خدا میخوام تو گل پسرمو صحیح و سلامت و در ضمن آروم بزاره تو بغلم.

از خدا میخوام به همه زنها این لذت رو بچشونه تا ببینن حتی درد واسه خاطر اولاد هم شیرینه.

عزیزم حالا که لگدهات کاملا حس میشه دیگه باورت کردم.بابا هم با ترس و لرز گاهی لمست میکنه.میترسه آدرینا ناراحت بشه .که البته حق داره چون دردونه خونمونه.

باز میام برات مینویسم تا بزرگ بشی و بدونی من 3 تا عشق دارم .اول بابا بعد دختروپسرم

البته پدرومادرممممممممممممممم.

سالم بیا پیشممممممممممممممممممممم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)