arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

پسر شیطون مامان

سلام بلا خان آرسام خان میدونی چقدر شیطون شدی؟میدونی بخاطرت دکور عوض شده تا بالای کانتر نری؟ میدونی همرو میزنی و مو میکشی مخصوصا خواهر مهربونتو که حتی با اینکه دردش میاد نمیزاره دعوات کنیم. خلاصه چی بگم پسر! بد غذا شدی.تو سفر تهران هم مریض شدی.کلا اشتها نداری. هنوز هم شیر مامان میخوری و نمیدونم چجوری از شیر بگیرمت وقتی اینقدر وابسته ایی.منتظرم تا مریضیت خوب بشه. اما بااین همه بلا بودنت عاشقتیم.با بابا فوتبال بازی میکنی و تا 3 میشمری اما از حرف زدن خبری نیست. تک کلمه رو هم که تکرار میکنی در حد یباره! آرسامم عاشقتم و از خدا میخوام تنت همیشه سالم و لبت همیشه خندون باشه مامانی ...
9 خرداد 1395

بای بای94

سلام شیطون خان مامان آرسام بلا تموم وقت و انرژیم صرف جنابعالی میشه آخه این درسته؟وقت واسه نوشتن کم میارم پسرک شیطونم الان که مینویسم 27 اسفنده 94 اخرین روزای سال .عمه ها اومدن و سرمون گرمه سال نسبتا خوبی بود.الان کامل راه میری اما دامنه لغاتت خیلی کمه.همه خوردنی ها میشه (می) همه پوشیدنیها میشه (جیداب)همون جوراب.همه رو بابا صدا میکنی حتی منو. لبه میز تلویزیون روی کابینتها روز میز ناهارخوری محل گشتنته. در ضمن گاهی خیلی بد میشی.مو میکشی و گاز میگیری مخصوصا آدرینا طفلکو و آریارو.میری میشینی رو آریا. گوشی موبایل که از دستت در امان نیست مخصوصا مال زنداییت تمام شیطنتهای رادینم که تو هوا میزنی.رقصتم که به دایی و م...
27 اسفند 1394

رهایی ازواکسن وپستونک

سلام گل خوشگل مامان. بالاخره یک سال و نیمت شد.هرروز بزرگتر و بزرگتر میشی.شیطون تر و آتیش پاره تر. و من هرروز عاشق تر. 16دی ماه واکسن یک و نیم سالگیتو زدیم.چه شب بدی بود.تا 4 صبح گریه کردی.ازرو پام میزاشتم پایین جیغ میکشیدی.دستت درد میکرد.الهی قربونت برم.دست چپت رو با دست راست نگه داشته بودی تکون نخوره.اوشب فقط4ساعت خوابیدیم.روز بعدش یکم بهتر بودی.الان 4روزی گذشته.اما فردای روز واکسن یعنی 17 دی پستونکت گم شد.نرفتیم بخریم.تصمیم یهویی گرفتیم از پستونک جدات کنیم.البته تا الان که 3روز گذشته خیلی ساده تراز آدرینا جدا شدی.حالا امشبم ببینیم چطور رد میشه.تقریبا خیلی کم بهونه گرفتی.ممنونم از آرامشت. البته امیدوارم تو از شیر گرفتن و پوش...
20 دی 1394

چند تا عکس سام من

مامانم بوسیده خوب آرسام گاهی اینجا دوش میگیره پروسه بعد حموم با موهای اینجوری تلویزیون دیدن بشدت زیر میز پنهون شدن آرسام و بوبو یروز خوب رستوران برکه جاده تبریز به اسکو ر روز آخر با ماشین مهربون و با وفا آدرینا واسه عروسک اشک میریخیت و ارسام پرید تو بغلش دوتا چوجو این زیرن نفسهای مامان و بابا سالها بعد این عکس تکرار خواهد شد! سایز چی میشه اون موقع؟ ...
11 آذر 1394

زیباترین حس من

گل پسر خوشگلم سلام پاییزی مامان به تو پسر م عشقم خیلی شرمنده توام که خیلی دیر به دیر میام برات مینویسم. بخدا وقتی برام نمیمونه.از لحظه بیدارشدنمون تا خواب شب بدو بدو داریم. امروز که برات نوشتم یک سال  و 4ماه و25 روز داری. حالا دیگه 16تا دندون داری هرچند که دندونای جلوت بخاطر قطره اهن دارن سیاه میشن. از اواسط  ابان هم بعد 2ماه تمرین و تنبلی بالاخره داری راه میری.کامل کامل.تازه سرعت هم پیدا کردی.وقتی در حموم بازه بدو بدو میری تو حموم تا بیام بگیرمت سریعتر میری.و البته باکلی جیغ و خوشحالی. حرف زدنم که هیچی دیگه قربونت برم تنبلی مامان.تنها کلمه و اولین کلمه که یاد گرفتی داغه هست.برای اینکه به چای داغ یا ب...
11 آذر 1394

راه رفتن در سفر

سلام جوجه شیطون خودم بله آقا آرسام هم راه رفت .خونه عمه ناهید(دختر عمه من)روز 22 شهریور94 در 14ماه و 6 روزگی چند ثانیه بدون کمک ایستادی بعد نشستی.خوشت اومد و هی ما میشمردیم و تو می ایستادی بعد مینشستی. دو روز بعدش هم چند قدم اضافه کردی و مثلا راه رفتی.البته فقط یک روز هنرت رو نشون دادی و دیگه تکرار نکردی تا امروز خونه دایی.البته گاهی سر کیف باشی خودت دست هاتو ول میکنی و ذوق میکنی تا ما هم تشویقت کنیم. چون خیلی محتاطی هنوز تن به راه رفتن نمیدی. پسرم امیدوارم قدم هات همیشه محکم و استوار باشه و هرگز پاهات نلرزه. امسال هم دومین سفرت به آذربایجان بود.البته پارسال فقط دراز کش بودی و ساکت ولی امسال از دستت همه چیز جمع میشد...
1 مهر 1394