arsamarsam، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آرسام عشق مامان آرزو و بابا مازیار

تازهای تو

سلام به پسر تابستونی خودم  گلم امروز آخرین جمعه مرداده.داشتم فکر میکردم که آدرینا تو این سن راه میرفته اما وبلاگشو دیدم متوجه شدم نه خیر خانوم خانوم ها هم تو تو15ماهگی راه رفته و تو هنوز وقت داری. اما شیطنتها شروع شده.مخصوصا خونه بوبو فقط,دنبالت میدوییم.بجز خونه خودمون همه جا اسیرمون میکنی. هنوز از حرف زدن خبری نیست اما دیروز تا لیوان چای دستم دیدی با ذوق گفتی دای. بیرون رفتنم هم که متوجه میشی.کسی دم در بیاد یا لباس بپوشیم میفهمی ددر تو راهه. عشق بزرگت هم رفتن تو حمومه.تا در باز باشه کف حموم کشفت میکنیم. خلاصه که عاشقتیم. جدیدا شبها تو خواب گریه میکنی و شیر خوردنت بیشتر شده.غذا هم که ای میخوری نمیخوری...
30 مرداد 1394

یکی از قشنگترین روزهای خدا

16 تیر 93 یکی از زیباترین روزهای خدا برای من و ... ساعت 8:30 صبح اومدی تا من باز سرشار حس قشنگ مادر بودن بهوش بیام.حیف که فقط چند ثانیه دیدمت اما دوری فقط 3روز بود.دست و پاهای سوزن سوزن شدت هنوزم از یادم نرفته. خدا رو شکر 1سال گذشته و تو پیش منی ،پیش بابایی ،پیش خواهر مهربونت. عشق مامان بوی تنت و نگاه مهربونت ،حسودی کردنت به آریا و کیانا وقتی بغلم هستن،د  د گفتنت و 4دست و پا رفتمنت،نشسته حرکت کردنت رو ....خلاصه لحظه به لحظه بودن با تو برام همه چیزه. عزیزم ببخش 2روز تاخیر در نوشتن وبلاگت داشتم.بعدا برات توضیح میدم. تولدت هم طلبت چون مصادف شد با 19 ماه رمضون.به امید خدا تولدت تو و آدرینا جون رو با هم و چند روز د...
18 تير 1394

تولدتون مبارک آریا و کیانا جون

ببخشید ببخشید گل پسرم عسل عسلم دیر اومدم بخدا خیلی گرفتارم.تو این 2 ماه که آریا جون و کیانا جون چشمهای خوشگلشونو به دنیا باز کردن. 13 اردیبهشت ما آریا و 20 اردیبهشت ماه کیانا (که البته ناغافل و خیلی زود )دنیا آمدن. قسمت بود ما تهران باشیم که عمه سولماز زنگ زد که باید اورژانسی سزارین بشه.تو هفته 30 بارداری بود اما کیانا خانوم گویا عجله داشت و اومد دیگه. خیلی کوچولو بود 1کیلو و 480 گرم.وایییییییییییییی جوجو خلاصه که 2تا فرشته خوشگل اومدن. گل پسرم چند روز دیگه تولدته و 1 سالت تموم میشه.خیلی بامزه 4دست و پا میری.روانگشتهای پات میایستی و خودتو پرت میکنی جلو رو سینه.روی زانو فقط دکوری میایستی. دد دد و م م &...
7 تير 1394

روز مادرانه من

دومین شکم بزرگ من که تو رو تو خودش حمل میکرد نشون داد من برای دومین بار مادر شدم. سال 93 هم بمن مادرانگی دیگری داد.و خدا لیاقت دوباره مادر شدن رو بمن بخشید. خدایا بخاطر لطفت بمن ازت ممنونم. دوتا عشق از وجودم مادربودنم رو بمن یادآورن و من شاکرم ازاین نعمت. خدایا دامن همه زنها رو سبز کن تا این روز رو از طرف جوجه خودشون تبریک بشنون.  
21 فروردين 1394

روز مادرم

یادت هست...؟اسم قاشق را گذاشتی قطار هواپیما کشتی....تا یک لقمه بیشتر غذا بخرم. شدی خلبان ملوان و لوکوموتیو ران....به من میگفتی:عزیزم غذا بخور تا زود بزرگ بشی...شیره بزرگ بشی...حالا من بزرگ شده ام ،تو بزرگتر...حالا قوی شده ام و تو ضعیف تر... کاش من هیچ وقت بزرگ نمیشدم تا تو همانطور جوان بمانی... کاش هیچ وقت قوی نمیشدم که الان ضعف رو در صورت زیبایت نبینم.... دستهایت را نوازش میکنم،تا تمام خاطرات خوب زندگیم را بیاد آورم. سلامتی مادر که خمیده ترین ایستاده دنیاست مادرم روزت جاودان و تو در کنارم همیشه باشی . منو بخاطر جونی کردنم ببخش و حلالم کن.حالا که مادرم میفهمم که چی کشیدی. مامانم منو بخاطر دوستت دار...
21 فروردين 1394